سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند می تواند هنگامی که از چیزی که نمی داند پرسیده شود، بگوید : «خدا داناتر است» و برای غیر دانشمند این حقّ نیست . [امام صادق علیه السلام]

چه طلبیدنی ... :)

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 95/3/31 11:23 عصر

هو الرحمن الرحیم

 

 

 

چند وقتی بود بی تابی های شبانه امان بریده بود و تلفن حرم نیز افاقه نکرد که در نیمه شب پیامی آمد مبنی بر شماره ی حرم ... حالمان عجیب دگرگون شد و در آن حال روحانی شماره را گرفتیم و گریه های بلند بلند بی اختیار... تلفن را پس از بوق های پیاپی یکی برداشت ؛ نگو ! آقا ! عزیز من ! شماره ی خانه ی مردم را دادی ، درد و دل کنیم :| بر آن شدیم که هر طور شده خودمان را بطلبانیم به امام معصوم ، آقای رئوف ِ مهربانمان ( علیه السلام ) که غیر حضوری اش گمانم اعتبار ندارد :| 

اولش بنا بود از خرداد ماه برویم و بعد ، نشد ... نتوانستیم ، جور نشد ... آقا گفت ؛ دعوتش با من است ... و دعوت نشدیم ...

بعدش جا رزرو کردیم و حساب کردیم آن هم از دهم تا نوزدهم ؛ که بگوییم آقا جا هم هست ! حساب هم شده ! پس هم نمی شود داد ! می مانَد این عمل انجام شده !!!

و آمدیم که عمل را انجام شده تر کنیم و بلیط را هم اوکی کردیم که دیگر قابلیت جابجایی یا استرداد نداشت ؛ فقط نمی دانم چرا وقت وارد کردن تاریخ ها رفت را زدیم چهارم ، برگشت را زدیم دهم :/ 

حالا ما هم که نیست زدیم در خط مثبت نگری گفتیم به به ! آقا شب قدر طلبیدند :/ همینطور مثبت داشتیم می نگریستیم که متوجه شدیم اینش که چیزی نبود !! آمدیم این دست گل به آب داده شده را جمع کنیم که متوجه شدیم یک بلیط کمتر گرفتیم و علاوه بر آن ؛ هنگام جمع کردن اقیانوس به آب داده شده توسط تلفن شریف پشتیبانی ، شماره ی پرواز رفت را با برگشت جا به جا دادیم :| ! یعنی وقتی ما می رفتیم ، یکیمان می آمد 0-0 آن هم از جایی که نرفته بود !  خب آقا جان ، قربان رحمت و رافتت بشوم ... در لیست دعوت یکیمان از قلم افتاد که هیچ ! نیامده برش گرداندی که عزیز :/

خلاااااصه ؛ اولش که هرچه مشهدی دور و اطراف بود شناسایی شدند و تلفن دست گرفته تا جا را درست کنیم که نشد که نشد :| فلذا گفتیم بلیط را درست کنیم که  خود را برای یک اعدام بدون درد و سریع آماده نموده بودیم و زنگ زدیم به پدر شریف و از آن طرف هم قضیه را برای مادر گرام گفتیم و یکی از دوستان :| همه با دهان باز و چشمان گرد فقط نگاه می کردند :| توجه می کردند فقط :| ! گفتیم نکند سکته کرده باشند و ای وای !! نگو شوک وارده ، شدید بوده :| همه بسیج شده بودند یک بلیط ِکم مانده را بگیرند که لااقل تعداد کامل شود ، همه شان را یک طرف دلمان بگذاریم و بعد با کاسه ی چه کنم راه بیوفتیم ! :/

 نگو در این گیر و دار خواهرمان هم مهمان دارد و آخر خواهر عزیز من ، کمک مرا می خواهی چکار :| ؟! گفت چای دم کنیم ، کردیم ، حالا آمدیم چای بریزیم و با دقت تماااااااام چای ریختیم و ظرف آب جوش در دستمان بود که کنار بدنمان گرفتیم و روی زانو خم شده بودیم که رنگ چای را چک کنیم و ناگهان صدای جیغی تا فلک الافلاک به پا خواست ! :| نگو آخر خواهر من ! عزیز من ! فدای تو شوم ! بغل دست من جای نشستن در جهت برداشتن اثاث از کابینت است آخه :| عوضش توانایی قابل تقدیر خواهرمان در دو را به دو چشم مبارک شاهد بودیم ! :/ 

 

حالا از آن طرف مادر در تلاش خرید بلیط در همان پرواز و پدر و دوستان هم همانطور که هیچ جای خالی نیست که نیست که نیست و به هیچ وجه من الوجوه امکان نداشت که یکیمان با پرواز دیگری برود :| ! ناگهان پیامک آمد که یک بلیط در همان پرواز مد نظر در جهت رفت و برگشت جور شده و از آن طرف فریاد الله اکبر پیروزی به پا خواست که مادرمان هم یک بلیط خریده :| 

حالا شما بگویید ؛ 

خودم را از پشت بام به پایین پرت کنم سنگین ترم یا اینکه اعتراف کنم :| ؟!

 

آقا جان !

همان از دور سلام D: 

 

ــــــــــــــ

+ دلنوشت (‌ استفاده با ذکر نام گل نرگس فقط ) 

+ این متن که طنز بود اما خدای من خیلی ازت ممنونیم ... خیلی ... هم بابت آقا امام حسن (‌علیه السلام ) که عیدیمونو اینجوری با شادی و خنده دادن و هم از آقای رئووف ... آقا جان ، سلام از راه دورشم توفیق می خواد ... خیلی ممنونتیم :) 

 

صلواتی عنایت می کنید ؟ جهت تبریک به انبیا و اولیا و شهدا و صدیقین و معصومین و علما و والدین بزرگوارشون ؟ :) 




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر